شعرومذهبی
ابلیس شبی رفت به بالین جوانی اراسته باشکل مهیبی سروبر را گفتاکه منم مرگ واگر خواهی زنهار بایدبگزینی تویکی زین سه خطر را یاانکه پدر پیر خودت رابکشی زار یا بشکنی از خواهر خود سینه وسر را یاخودزمی ناب کشی دوسه ساغر لرزید ازاین بیم جوان برخودو جا داشت گفتا پدروخواهر من هردو عزیزند هرگز نکنم ترک ادب این دو نفر را لکن چوبه می دفع شراز خویش توان کرد مینوشم وباوی چاره ی شر را جامی دو بنوشید وچوشد خیره ز مستی هم خواهرخود را زد وهم کشت پدر را ای کاش شود خشک بن تاک وخداوند زین مایه ی شر حفظ کند نوع بشر را
خوش می دهدنشان جلال وجمال یار خوش میکند حکایت عزو وقار دوست دل دادمش به مژده وخجلت همی برم زین نقدقلب خویش که کردم نثاردوست شکر خداکه ازمددبخت کارساز برحسب ارزوست همه کاردوست سیرسپهرودورقمر را چه اختیار درگردشند برحسب اختیار دوست گرباد فتنه هردو جهان رابرهم زند ماوچراغ چشم و ره انتظار دوست کحل الجواهری به من ارای نسیم صبح زان خاک نیک بخت که شد رهگذار دوست ماییم واستانه عشق وسرنیاز تاخواب خوش که رابرد اندر کنار دوست دشمن به قصد حافظ اگر دم زند چه باک منت خدای راکه نیم شرمسار دوست زیباترین و رویایی ترین آبشار های دنیا مهیب ترین آبشار های دنیا Related posts:
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آیا چه خطا دید که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از دیده چهها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلاب سرشک آمد و طوفان بلا رفت
از پای فتادیم چو آمد غم هجران
در درد بمردیم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان یافت
عمریست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بندیم چو آن قبله نه این جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا دید
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین داد
صبر و آرام تواند به من مسکین داد
وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت
هم تواند کرمش داد من غمگین داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدم
که عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد
خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن
هر که پیوست بدو عمر خودش کاوین داد
بعد از این دست من و دامن سرو و لب جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد
در کف غصه دوران دل حافظ خون شد
از فراق رخت ای خواجه قوام الدین داد
ان پیک نامور که رسیداز دیار دوست اوردحرزجان زخط مشکباردوست
Design By : RoozGozar.com |